خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

یک روز با برادر قالیباف داخل منطقه فاو با ماشین به طرف قرارگاه می‌رفتیم. البته ایشان از برادر قاآنی سر حال‌تر بود و خودش رانندگی می‌کرد و من هم کنار دست ایشان نشسته بودم. گاهی شدت بمباران طوری بود که باید ماشین را رها می‌کردیم و روی زمین می‌خوابیدیم و مجددا به ماشین بازمی گشتیم. چند قدمی محمد باقر جلو من راه رفت. لباس سبز رنگ نوئی پوشیده بود. خیلی هم از زمان ازدواجش نگذشته بود و به عبارتی تازه داماد بود و من هم همراه ایشان حرکت می کردم. هر لحظه تصور می‌کردم، ممکن است گلوله مستقیم یا ترکشی به وی اصابت کند و به فیض عظمای شهادت برسد. این راه رفتن ایشان در میان آن همه آتش و خون آن هم با آن جدیت و صلابت، خیلی برایم جالب بود. شاید این مسئله برای دیگران عادی جلوه کندیا برخی بگویند: این چه خاطره ایست. بالاخره هر فرماندهی یا هر نیروئی در منطقة عملیاتی گاهی بر اثر بمباران مجبور می‌شود، از ماشین پیاده و روی زمین بخوابد یا داخل سنگر پنهان شود و پس از رفع خطر به راه خود ادامه دهد. سواره یا پیاده. لکن با توجه به موقعیت زمانی و مکانی و صلابت و عزم راسخ و روحیة بسیار بالای محمد باقر و قدمهای جدی ایشان این مطلب برای من یک خاطره زیبائی شد که بسیاری از مسائل جبهه و جنگ (یدرک ولا یوصف است).







منبع : کتاب خاطرات زیبا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.