زادروز شهید مظلوم، آیت الله دکتر بهشتی (1307ش)
سیدمحمد در روز دوم آبان ماه سال ۱۳۰۷ در محلهی لنبان اصفهان متولد شد. پدرش سیدفضلالله مردی روحانی و متقی بود و در هفته دو روز را به روستاهای اطراف میرفت تا آنان نیز بتوانند نماز را به جماعت بخوانند. سید در سن ۴ سالگی آموختن را آغاز نمود. در سن ۷ سالگی برای رفتن به مدرسه آماده شد و چون کودکی تیز و باهوش بود در کلاس چهارم ثبتنام کرد. سال ششم ابتدایی بهعنوان رتبهی دوم شهر معرفی گشت. وی سپس به دبیرستان سعدی راه یافت. هنوز دو سال نگذشته بود که به مطالعهی علوم دینی علاقهمند شد. در سال ۱۳۲۱ مدرسه را رها کرد و در جستوجوی نکتههای آئین محمدی (ص) در مدرسهی صدر اصفهان به تحصیل پرداخت. بعد از آموختن فقه و پایان دورهی سطح در سال ۱۳۲۵ به قم مهاجرت نمود و در مدرسهی حجتیه ساکن شد و از محضر آیتالله داماد، اردکانی یزدی، امام خمینی (ره)، آیتالله بروجردی، آیتالله حجت، آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری و... کسب فیض نمود. در سال ۱۳۲۷ در امتحانات متفرقهی دبیرستان شرکت کرد و بعد از اخذ مدرک دیپلم ادبی به دانشگاه الهیات و معارف راه یافت. او که زبان فرانسه را در دبیرستان فرا گرفته بود، بهعلت علاقه به زبان انگلیسی، برای تکمیل آن در تهران یک دوره کلاس فشرده رفت. سال سوم دانشگاه در تهران ساکن شد اما در سال ۱۳۳۰ به قم بازگشت و در مدرسهای بهعنوان معلم زبان انگلیسی مشغول به کار شد. در همین سال مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه دریافت کرد. سپس در محضر علامه طباطبایی اسفار و فلسفه را فرا گرفت. در اردیبهشتماه سال ۱۳۳۱ با صبیهی مکرم یکی از روحانیون ازدواج نمود و صاحب ۴ فرزند شد. در سال ۱۳۳۳ در قم دبیرستانی با شیوهی جدید به نام دبیرستان "دین و دانش" تأسیس کرد. سیدمحمد حسینی بهشتی مدرک دکترای فلسفهی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد و در سال ۱۳۳۸ کلاسهای زبان انگلیسی، عربی، علوم طبیعی را در دبیرستان دین و دانش بهمنظور تحصیل طلاب حوزهی علمیه به راه انداخت. در سال ۱۳۳۹، سازمان دادن به حوزهی علمیهی قم را از اهم فعالیتهای خود دانست و با طرح یک برنامهی منسجم و همیاری آیتالله گلپایگانی در سال ۱۳۴۲ مدرسهی حقانی از جمله مدارس نمونهی علوم حوزوی شد. بعد از سخنرانی دکتر بهشتی در جشن مبعث دانشگاه تهران و چاپ آن در مجلهی مکتب تشیع، یک هستهی تحقیقاتی بهوجود آمد که قرار شد پیرامون حکومت در اسلام تحقیق و مطالعه شود. وی از سال ۱۳۴۱ به رهبری امام (ره) مبارزات خود را آغاز کرد و در سال ۱۳۴۲ بر اثر فشار و تهدید ساواک به تهران انتقال یافت و با جمعیت هیئتهای مؤتلفه ارتباط پیدا نمود. در این زمان به پیشنهاد شورای مرکزی، امام (ره) یک گروه چهار نفری بهعنوان شورای فقهی و سیاسی برای آنان تعیین کرد که این شورا متشکل از استاد مطهری، انواری، مولایی و دکتر بهشتی بود. در سال ۱۳۴۳ مسلمانان هامبورگ برای مسجد تازه تأسیس خود که بهوسیلهی آیتالله بروجردی ساخته شده بود، تقاضای یک روحانی کردند و با اصرار آیتالله میلانی و حائری، دکتر بهشتی رهسپار آلمان شد و در آنجا هستهی انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان را تأسیس کرد. شهید بهشتی در این مدت زبان آلمانی را نیز فرا گرفت و در سال ۱۳۴۹ از این کشور خارج شد. او سفرهایی به لبنان، سوریه، عربستان (مکهی مکرمه) و ترکیه برای دیدار امام موسی صدر - دوست دیرین سالهای تحصیل در قم - داشت. زمانیکه به ایران بازگشت، دولت او را ممنوعالخروج نمود لذا در سال ۱۳۵۰ کلاس تفسیر قرآن برپا کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۴ دستگیر و چند روز در زندان کمیتهی مرکزی محبوس گشت. وی بعد از رهایی، دیگر نتوانست برپائی این کلاس را ادامه دهد اما بههمراهی دکتر باهنر در بخش برنامهریزی کتاب وزارت آموزش و پرورش به تهیهی و تدوین کتاب دینی برای مدارس اقدام کرد و از این طریق، فکر دینی و آشنایی با قرآن را وارد کتب درسی نمود. شهید بهشتی در روز اول بهمنماه سال ۱۳۵۳ از رسالهی دکترای خود - چرا که تا آن زمان بهعلت انجام فعالیتهای فرهنگی سیاسی نتوانسته بود آن را به پایان برساند - تحت عنوان "مسائل مابعدالطبیعه در قرآن" با راهنمایی استاد مطهری - که استاد راهنمای وی بود - دفاع کرد. وی در سال ۱۳۵۷ بار دیگر برای چند روز به زندان افتاد و بعد از رهایی به دیدار امام (ره) در پاریس رفت و هستهی اصلی شورای انقلاب - که متشکل از استاد مطهری، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و شخص خود شهید بهشتی بود - را با نظر امام (ره) تشکیل داد. شهید بهشتی بهدنبال پیروزی انقلاب اسلامی بهعنوان دبیر شورای انقلاب معرفی گشت و بعد از تعیین اعضای مجلس خبرگان به انتخاب مردم، تدوین قانون اساسی را بر عهده گرفت و با آوردن دلایل و براهین مستند، اصل ولایت فقیه را در مجلس خبرگان به تصویب رساند. وی همچنین در این سالها حزب جمهوری اسلامی را به یاری دوستان و افراد حزباللهی تأسیس کرد. چندی بعد نیز حضرت امام خمینی (ره) مسئولیت دیوان عالی کشور را در اسفندماه سال ۱۳۵۸ به شهید بهشتی سپردند تا عدل و قسط در جامعه رواج یابد. سرانجام این یاور بزرگ امام (ره) در روز هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ در سن ۵۳ سالگی از میان خاکیان رخت بربست و ایران اسلامی را داغدار خود نمود. انفجار بمب توسط منافقین کوردل در ساختمان حزب جمهوری اسلامی او و ۷۲ لالهی سرخ ایثار و اخلاص را پرپر ساخت. پیکر پاک این شهید مظلوم انقلاب اسلامی هماکنون در بهشت زهرای تهران مدفون است.
عبدالله بن یقطر
یکی از فرستادگان امام حسین( ع) است او حامل نامه آن حضرت برای مردم کوفه بود، وی توسط مأموران امنیتی ابن زیاد دستگیر شد،و مشخص گردید، او عبد الله بن یقطر واز دوستان ومحبین امام حسین( ع) وحامل نامه وپیامی برای برخی از بزرگان کوفه است ، جسمش به اسارت درآمد ،اما روح وروان وی آزاداست، او هرگز حاضر به افشاء اسرار نخواهد شد وی شاگرد مکتب حسین( ع ) است،از مرگ نمی هراسد ،شهادت را برای خودش افتخارمی داند . تقاضا کردند نامه را به آنها تحویل دهد ، گفت آن را پاره کردم ، از اوخواستند نام افرادی که نامه برای آنها نوشته شده بیان کند ،اظهار داشت نه می دانم ، ونه خواهم گفت ،مأمورین هرچه بیشتر تلاش کردند ،نا امیدی آنان بیشتر شد،به هیچ گونه اطلاعاتی دست نیافتند ، دستور اعدامش صادر شد ،در آخرین لحظات از وی خواستند اگر بالای منبر رفته واز حسین وهم فکرانش بدگوئی وانتقاد کند نجات می یابد ،او پذیرفت ،بعد از نماز ظهر بالای منبر رفت ،برخلاف انتظار هیئت حاکمه پس از تعریف از علی (ع) وخاندان او ولعن بر بنی امیه مردم را به یاری امام حسین (ع) دعوت کرد ،مأمورین سخنش را نا تمام گذاشته اورا از منبر به زیر کشیده وبا دست بسته به ابن زیاد تحویل دادند،به دستور وی از بالای قصر دارالاماره پائین انداخته وبه شهادت رساندند ،قبر این بزرگ مرد مجاهد وفدائی امام حسین( ع) که برادر رضاعی وی نیز بود در کو فه است وزیارت گاه ، اهل دل ومحبین اهل بیت ع) است[1] .
قیس بن مسهر
او نیز که از یاران امام حسین (ع ) و حامل نامه آن حضرت بود سر نوشت مشابهی با عبدالله بن یقطر دارد ونحوه دستگر ی وبرخورد مأمورین ومقاومت وی دربرابر آنها و کیفیت شهاد تش یکسان است ،جهت جلوگیری از اطاله کلام از تکرار آن خود داری می شود، قبر آن بزرگوار نیز در کوفه است ومحل زیارت شیعیان اهل بیت (ع) است .
قنبر غلام امیر المؤمنین( ع)
یکی از خادمین مشهور ووفادار حضرت علی (ع) که ملازم وهمراه آن حضرت بوده ومورد تأیید وتمجید آن بزرگوار قرار گرفته است شخصی است به نام قنبر، قبر شریفش در کوفه قرار دارد،ومورد احترام شیعیان حضر ت است
سعید بن جبیر
یکی از فرهیختگان وشاگردان مکتب اهل بیت(ع) فردی به نام سعید بن جبیر است او راد مردی بودکه درخفقان ظلمت اموی همانند ده ها انسان آزاده دیگر، به جرم دین داری وحمایت از اهل بیت(ع) مورد غضب حجاج بن یوسف ثقفی[2] قرار گرفت،ودستور دستگیری وی صادر شد مأمورین به جستجوی وی پرداختند وسرانجام اورا دستگیر کرده به مأمورین حجاج تحویل دادند ،سعید بن جبیر وارد دربار شد،در مقابل حجا ج ایستاد ،ابتدا از نامش سؤال کرد ،گفت سعیدبن جبیرم ، ( سعید یعنی خوش بخت وجبیر یعنی جبران کننده ،کسی که مشکلات را برطرف می کند،شکستگی هارا ترمیم می کند ،یا به عبارتی شکسته بندی ودرمان می کند) حجاج گفت: توشقی بن کسیری( شقی یعنی بد بخت وکسیر یعنی شکسته ) سعید جواب داد : مادرم به نام نهادن من از تو داناتر بود .حجاج گفت : تو ومادرت هردو شقی هستید ،سعید این سخن را چنین پاسخ داد : شقاوت وسعادت را کسی که از غیب اطلاع دارد،(یعنی خدا) می داند.حجاج بانگ بر آورد که : دنیا یت را به آتش سوزان نابود می کنم . سعید گفت : اگر می دانستم این کار در قدرت تو است البته تورا خدای خود قرار می دادم. حجاج گفت ،عقیده ات در باره محمد ص) چیست؟ گفت : آن حضرت پیغمبر رحمت است .حجاج سؤال کرد در باره ابوبکر وعمر چه نظری داری ؟اهل بهشتند یا جهنم.جواب داد،اگرداخل بهشت یاجهنم شده بودم اهل هریک از این دو محل را می شناختم.حجاج گفت اعتقاد تو در باره خلفا چیست؟ گفت من وکیل ومدافع آن ها نیستم ،سؤال کرد : کدامیک از خلفارا بیشتر دوست داری ؟ سعید گفت : هرکدام را خداوند بیشتردوست داشته باشدواز اوراضی تر باشد ،گفت کدام یک از آن ها بیشتر مورد رضای خدا بودند. سعید گفت : پر وردگارم به وضع آن ها آگاه است وظاهر وباطن ایشان را می داند وهم از قلب آن ها با خبراست ،حجاج خشمگین شد ،گفت کاملا معلوم است نمی خواهی جواب مرا بدهی وگفته ام را تصدیق نمائی .سعید جواب داد مایل نیستم تراتکذیب کنم،(یعنی تورا تصدیق نمی کنم ) وبنا به نقل دیگری،حجاج در این موقع پرسید راجع به خود من عقیده ات چیست؟ جواب داد تومرد ی عادل وقاسطی.کسانی که حضور داشتند باخود گفتند،پس سعید نسبت به حجاج خوش بین است ؟ (خیال کردند ،منظور سعید، از لفظ عادل وقاسط ،عدالت وانصاف است )حجاج که، متوجه بود،گفت شمامنظور اورا نمی فهمید با این سخن اشاره می کند به ظلم وشرک من ،می خواهد مرامشمول آیه ( واماالقاسطون فکانوا لجهنم حطبا) وآیه (ثم الذین کفروا بربهم یعدلون ) قرار دهد ( یعنی ضد قسط وعدول کننده از خداوند)باز روی به سعید کرده گفت : تو چرانمی خندی؟ سعید جواب داد : چگونه بخندد مخلوقی که از خاک وگل بوجود آمده وممکن است آتش اورا نابود کند،حجاج اعتراض کرد ،که پس چراما می خندیم ، جواب داد : دل های همه یکسان نیست ،در این هنگام حجاج دستور داد مقداری یاقوت و لؤلؤ وزبرجد بیاورندودر پیش سعید بگذارند،سعید پس از دیدن جواهرات گفت : اگر باجمع آوری این ثروت بخواهی خودرا از گرفتاری روز قیامت که طاقت فرسا است بخر ی ونجات دهی خوب است در صورتی که این معامله صورت بگیرد ،ولی یک فشار از ناراحتی های قیامت که به انسان روی آورد چنان دشوار وسخت است ،که مادر شیر ده را از یاد بچه شیر خوار خود می اندازد،پس در گرد آوردن این مال ثمری نیست ،مگر آنچه پاک وخالص باشد .حجاج امر کرد وسائل عیش وطرب بیاورند،چشم سعید به آن آلات که افتاد منقلب شد ه به گریه افتاد.حجاج پرسید چه نوع کشته شدن را انتخاب می کنی؟ تاهمانطور ترا بکشم ، گفت به هر طور یکه تومایلی کشته شوی زیراسوگند به خدا ،هرنوع مرا به قتل برسانی، به همان طریق در قیامت ترا خواهم کشت وخدای در آن روز کیفرت می کند،گفت مایلی تورا عفو نمایم،جواب داد اگرعفو باشد فقط از جانب خدا است ،ولی از مثل تو عفو نمی خواهم .حجاج بسیار درخشم شده فریاد بر داشت تورا پاره پاره می کنم ،وبندهایت را از هم جدا خواهم کرد،سعید گفت با این کار ،تو دنیایم را ازمن گرفته ای ولی من حیات ابدی وزندگی جاویدت را دگرگون خواهم کرد،امر کرد اورا برای کشتن ببرند،درآن حال سعید شروع کرد به خندیدن،پرسیدچرامی خندی ،گفت از این جرأت وگستاخی تونسبت به پروردگارم که با این حال خدا در باره ات حلم می ورزد،دستور داد بساط را پهن کنند،سعید روی به قبله کرده این آیه را خواند:وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا مسلماوما انا من المشرکین. گفت رویش را از طرف قبله برگردانید، باز سعید این آیه را خواند : فاینما تولو ا فثم وجه الله .هرکجا روی آورید به طرف خداست .حجاج بیشتر در خشم شد گفت بر روی زمین بخوابانیدش همنکه صورتش را بر خاک گذاشتند این آیه را تلاوت کرد:منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تاره اخری .یعنی از خاک شمار ا به وجود آورده ایم ودر خاک باز گشتتان می دهیم واز همین خاک برای مرتبه دوم شمارا بر می انگیزانیم حجاج گفت :زود تر سرش را جداکنید، درآن حال سعید شروع به کلمات شهادت نمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له وان محمدا عبده ورسوله.ودر آخر گفت : اللهم لاتسلطه علی احد بعدی.خدایا حجاج را پس از من بردیگری تسلط مده ،دژخیم کار خود را تمام کرد وسر اورا از بدن جدا نمود،پس از جداشدن سر ،کلمات لااله الا الله محمد رسول الله از او شنیده شد،بعد از کشتن سعیدحجاج به موجب نفرین او بیش از چند روزی زندگی نکردودر حال مرضش پیوسته بی هوش می شد ،تا به هوش می آمد می شنیدند که می گفت : مرا با سعید بن جبیر چه کار،باز بی هوش می گردید. برخی سعید را از جمله حواریین وعلاقمندان بیسار محکم واستوار زین العابدین( ع) شمرده اندودر روایتی نیز وارد شده که به واسطه همین علاقه حجاج اورا از بین برد[3]
[1] - یزدی ،محمد، حسین بن علی را بهتر بشناسیم ص 129
[2] - حجاج بن یوسف ثقفی در سال 41 هجری قمری در طائف به دنیا آمد دوران کودکی خود را تحت آموزشهای پدرش گذرانید و به ویژه در فراگیری قرائت قرآن کریم کوشش بلیغ کرد. حجّاج تا اندکی پیش از 30 سالگی را در طائف به کار چوپانی، دبّاغی و چاهکنی و سنگکشی و کشاورزی میپرداخت چون عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، شغلهای کوچکی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبی برآمد. . حجّاج در سال 72 ه.ق برای سر کوبی قیام ابن زبیر که حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت، و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در جائی که بست نشسته بود، سر بریدند. و تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان تجاوز کردند و هرچه را که آنان داشتند به غارت گرفتند. و چون کار مکه به پایان رسید به مدینه تاختند و همه غارتگریها و آتش افروزیها و کشتارها را در آنجا تکرار کردند. خاموش کرد و این برای عبدالملک مروان خدمتی بزرگ به شمار می آمد. عبدالملک،به پاداش این خدمتگزاری، حکومت مکه و مدینه و طائف را به حجاج داد سپس کل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به وی داد (73ق). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود که عبدالملک وی را از امارت حجاز برداشت و به حکومت عراق، گماشت عراق از دیرباز مرکز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آنجا را جز قساوت و بیرحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمیکرد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد کوفه وارد شد و درخطبهای مردم کوفه و عراق را تهدید و تحقیر کردوگفت :کوفیان! سرهایی میبینم چون میوۀ رسیده که چیدن آنها فرا رسیده و این کار به دست من می¬باشد، گویی خونها را میبینم که میان عمامهها و ریشها روان است. هان ای مردم!نه به کودکانتان رحم میکنم و نه به پیرانتان!بیگناهانتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد وکافی است به کسی ظنین شوم. تحویل جلادانش خواهم داد(آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه)، همهٔ اینها از اختیارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عین شرع است. حجّاج 20 سال والی عراق بود سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی است او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن میکشت. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسانهای والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی (ع )، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم میخورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد:در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد میگوید.حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندانهای مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند زندانهای حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن میخورد رنگ چهرهاش سیاه میشد. جنایتهای بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، آنچنان عزیز و مقرب بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت: شما را سفارش میکنم به تقوای خدا و احترام به حجاج ،عمر بن عبدالعزیز میگوید: اگر هر گروهی بخواهد نمایندهای را به عنوان خبیثتترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقهی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دلدرد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام مبتلا شد، که هر چه آتش در اطرافش برمیافروختند باز گرم نمیشد سرانجام به هلاکت رسید. او را در،واسط، (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند.
[3] -خسروی، موسی ،پند تاریخ ،ج 4 ص 191 به نقل از روضات الجنات ص 310ومجالس المؤمنین ص 302 آورده است
امام کاظم علیه السلام: إیّاکَ أن تَمنَعَ فی طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَیهِ فی مَعصِیَةِ اللَّهِ؛
مبادا از خرج کردن در راه طاعت خدا خوددارى کنى، و آنگاه دو برابرش را در معصیت خدا خرج کنى.
(بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام)، امام هفتم شیعیان جهان در سال 183 هجری است.)
ولادت، کنیه و القاب
هفتمین امام شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در هفتم ماه صفر سال 128 هجری قمری در ابواء متولد گردید.
پدر بزرگوارش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادر گرامیش حمیده است.
میلادش برای امام صادق علیه السلام چنان شادیبخش بود که آن حضرت بههمین مناسبت سه روز جشن گرفت و مردم مدینه را اطعام نمود.
نام مبارکش موسی و القاب و کنیه هایش متعدد است؛ مشهورترین لقبش کاظم و صابر و معروفترین کنیهاش ابوالحسن است. نقش نگین انگشتریاش جمله حسبی الله بوده است.
امامت
او که براساس تقدیر الهی قرار بود پس از پدر بزرگوارش امامت امت را به عهده بگیرد،
تحت تربیت فوقالعاده امام صادق مراحل رشد و کمال را پشت سر گذاشت و مرحله نوجوانی و جوانی را طی نمود، به گونه ای که تا آخر عمر، جلال و جمال الهی در صورت و سیرتش مشهود بود.
از حوادث مهم دوران جوانی آن امام، مرگ نابهنگام برادر بزرگترش، اسماعیل، بود که از الطاف خفیّه الهیّه محسوب میشد و زمینهساز تثبیت امامت وی شد. تلاش امام جعفر صادق علیه السلام نیز در این راستا و به منظور جلوگیری از انحراف جریان امامت بود. هر چند بعدها نیز گروهی پیدا شدند و پس از امام صادق علیه السلام معتقد به امامت اسماعیل گشتند و مرگ او را انکار نمودند.
سرانجام پس از شهادت جانگداز امام صادق، موسی بن جعفر علیه السلام در سن بیست سالگی مسؤولیت بزرگ امامت و هدایت امّت را در یکی از بحرانیترین دورانها به دوش گرفت.
دوران امامت
از مشکلات روزهای نخستین امامت موسی بن جعفر علیه السلام، ادّعای امامت دروغین برادر بزرگتر حضرت، عبدالله افطح ،بود که گروهی را به دنبال خود کشید و فرقه “فطحیه” به همین ترتیب شکل گرفت. هر چند با برخورد روشنگرانهی امام، عبدالله بشکست روبرو گردید.
دوران سی و پنج ساله امامت موسی بن جعفر مصادف بود با اوج قدرت حکومت بنی عباس و همزمان با چهار تن از حاکمان عیّاش و خونآشام عباسی بهنامهای منصور دوانیقی ، مهدی عباسی ، هادی عباسی و هارون الرشید که حضرت نیز به فراخور شرایط زمانیِ حساسِ هر یک، وظیفه سنگین امامت و هدایت امّت را به بهترین شکل ممکن به دوش کشید، و اگر چه با حوادث سهمگین و خونینی همچون واقعه فخ و شهادت مظلومانه گروهی از آل علی علیه السلام روبرو گردید،
درایت امام
روش امام آنچنان دقیق و حساس بود که تلاش چشمگیر و جاسوسیهای مداوم حاکمان عباسی برای بهدست آوردن سرنخی از اقدامات امام علیه السلام بینتیجه بود، و امام همچنان در همه زمینهها موفق و کارآمد به پیش میرفت و در اوج اقتدار معنوی و اجتماعی قرار داشت، به گونهای که نگاه کل جهان اسلام متوجّه ایشان بود.
سرانجام هارون الرشید برای دستگیری امام شخصاً به صحنه آمد و طی صحنهسازی در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله به جوسازی علیه امام پرداخت و او را در یک جلالت ظاهری ولی در پردهای از ابهام با تشکیل دو کاروان مختلف از مدینه تبعید کرد و بارها به زندان انداخت. هارون چندین بار به ترور حضرت اقدام نمود و در بعضی موارد شخصاً وارد شد که هر بار ناموفّق بود.
ترور شخصیت امام
از این رو هارون در یک حرکت جدید، اقدام به ترور شخصیت امام کرد که آن هم ناکام ماند و وی از صحنهسازی و اقرار و اعترافگیری هم طرفی نیست. رفتار حضرت در زندان در زمینههای مختلف عبادی، تربیتی، ارتباط با دیگران، و تأثیرگذاری بر دوست و دشمن و . . . چنان عمیق و موثر بود که هارون نهایتاً دستور داد سندی بن شاهک ، امام علیه السلام را در بیست و پنجم رجب سال 183 هجری قمری در پنجاه و پنج سالگی با خرمای زهرآلوده به شهادت برساند.
شهادت امام
سعی فراوان دستگاه حکومتی هارون برای مخفی نگهداشتن شهادت امام علیه السلام و تلاش گسترده آنان برای عادی جلوهدادن مرگ حضرت، نشانهی پایگاه رفیع اجتماعی امام و وحشت عباسیان از اوست.
پیکر مطهرش پس از تحمّل سالها زندان بهطور معجزهآسایی توسط فرزندش علی بن موسی الرضا علیه االسلام غسل داده شد و در مقابر قریش در مدینه السلام ـ در حاشیه بغداد ـ مدفون گردید. مزار شریفش مورد توجه عموم قرار گرفت و سالها بعد نوه بزرگوارش حضرت امام جواد علیه السلام در کنارش دفن شد و شیعیان دلباختهی آنها شهر کاظمین را در کنار تربت پاکشان تأسیس نمودند.
از امام موسی بن جعفر دریای بیکرانی از معارف اسلام در توحید و نبوت و امامت و معاد، و احکام و آداب تربیتی ـ اخلاقی در قالب هزاران حدیث کوتاه و بلند، و شاگردان عالم عامل، و سیره عملی ارزشمند در میدانهای مختلف، و نسلی پاک و بابرکت به یادگار مانده است.
دانشگاه قم*
غروب غربت آمیخته هفتمین آفتاب ولایت را به تمام آزادگان جهان، تسلیت می گوییم
***********
چشم گردون در عزای موسی جعفر گریست
دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست
او که خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید کربلا یک سر گریست
شهادت غریبانه امام کاظم(ع) تسلیت باد
***********
یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا
بزم عزا به پا کن امشب برای بابا
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
موسی بن جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان
شهادت غریبانه امام کاظم (ع) تسلیت باد
***********
کاش می شد، اشک ریزان، بی قرارت همچو شمع شعله گیرم من بسوزم در جوارت همچو شمع ؛ شهادت باب الوائج را تسلیت عرض می کنم
***********
پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش / پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود / رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد
*****
ای کاش طاقهای آسمان می شکست و باران بلا بر زمین نازل می شد و این اتفاق ناگوار نمی افتاد! ؛ شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد
********
از جهان رفته با قلب خسته
نزد زهرای پهلو شکسته
راحت از جور و زنجیر کین شد
خاک غم بر سر مسلمین شد
خدایا! به حق تن رنجور موسی بن جعفر
فرج مهدی منتظَر را برسان
شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد
*****
در عزایت شده، فاطمه نوحه گر
بر دل دخترت، رفتنت زد شرر
فدای تو، که زندگی ات پر بلاست
آخر سر، گریه کنِ تو امام رضاست
شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد
*****
راحت شدی ای مولای من! از «این گرداب هایلی که هیچش کناره نیست» ؛ شهادت امام کاظم تسلیت عرض می کنم
*****
در کنج سیه چال بلا غرق دعایی
جان از غم مادر دهی و سوی خدایی
عمرت شده طی گوشه ی زندان و به غربت
عالم شده مبهوت تو از این همه محنت
شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد
*****
مهدی بیا از گوشه ی زندان نظر کن
با دیده گریان عیادت از پدر کن
برگو به زهرا مادرت سرت سلامت
دیدار موسی و تو در روز قیامت
*****
وارث غربت حسین
بی تو هستم به شور و شین
قبله ی قلب من کجاست
حرم عشق کاظمین
شهادت غریبانه امام موسی کاظم
علیه السلام تسلیت باد
***********
چو باغبان درغم گل ، زهجروسنگینی غل
خمیده گردیده ، قدّ رسای موسی ابن جعفر
رضا کند آه و زاری به موج غم گشته جاری
ز چشم معصومه ، اشگ عزای موسی ابن جعفر
شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
پیامک های تسلیت به مناسبت شهادت امام موسی کاظم (ع)
فرا رسیدن سالروز شهادت امام کاظم علیه السلام تسلیت وتعزیت باد.
یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا
بزم عزا به پا کن امشب برای بابا
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
موسی بن جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان
شهادت غریبانه ی امام کاظم (ع) تسلیت باد
.
.
تا که ما همسفر عشق به افلاک شویم / بارالها!مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان / در جوار حرم عشق همه خاک شویم
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت
.
.
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد
به جان خرید بلاهای شیعیانش را . . .
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد
.
.
کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز
.
.
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی
که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد
.
.
امام کاظم (ع):
هر که خشم خود را از مردم باز دارد،
خداوند عذاب روز قیامت را از او باز می دارد.
سخنی گهربار از هفتمین امام همام و نهمین معصوم مظلوم:
کم گویى ، حکمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى
که شیوه اى نیکو و سبک بار و سبب تخفیف گناه است.
شهادتش تسلیت و تعزیت
.
.
امشب شب عزای امام عالمین است
دل را هوای قبر غریب کاظمین است
باب الحوائج امشب حاجت روا گردیده
مهدی به یاد جدش، صاحب عزا گردیده
آجرک الله یا بقیة الله
.
.
امام کاظم (ع):
بدانید که بهاى تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.
شهادت امام موسی کاظم(ع) تسلیت باد
.
.
کی میام به کاظمین / تا کنم شیون و شین
بعد از اون یه سر برم / سر تربت حسین
.
.
غروب غربت آمیخته هفتمین آفتاب ولایت را به تمام آزادگان جهان، تسلیت می گوییم
.
.
ای صبر پیشه سرو قامت، ای هفتمین تجلی معجزه کمال! سالروز آزادیات گرامی باد
.
.
پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش / پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگـذاریـد کـه مـعـصومــه خبــردار شــود / رحـم بـر حـال دل دخـتـر نـاشــاد کنید
.
.
در پشت ابر، ماه تمام تو تا به کی؟ / با پای خسته گرم طلب شیعه تا کجا؟
أین الامام؟ یا حسن عسگری، دخیل / در انتظار سامره توست، کربلا
.
.
خدایا بحق امام کاظم (ع)، توفیق کظم غیظ در لحظات
سخت امتحان را به همه ما عطا بفرما
آمین
.
.
فردا که هر کسی به شفیعی برد پناه
چشم تمام خلق به موسی بن جعفر است
.
.
از جهان رفته با قلب خسته /نزد زهرای پهلو شکسته
راحت از جور و زنجیر کین شد / خاک غم بر سر مسلمین شد
شهادت امام موسی کاظم تسبیت باد
.
.
.
.
آن کـِه عالم همه در دست توانایش بود،
مرکز دایره غم دل دانایش بود،
هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود،
دل “موسای کَـلیم” از غم این موسی سوخت،
که به زندان بلا طور تجلایش بود…
شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
.
.
آن زمانی که دل مهیا شد
دفتر غم مقابلم وا شد
تا کِه آنرا ورق زدم دیـدم
نهمین صفحه نام موسی شد…
حضرت کاظِم “از عنایت خویش”
نظری کرد و سیـنه غوغا شد
شهادت جانسوز امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت
.
.
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چنـد برابر داده است،
طیب الله بِه این لطف دو چندان کریم
کاظِمینی” نشدیم و دلمان هم پر بود”
بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم
شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت
.
.
موسی شدی کِه معجزه ای دست وپا کنی
راهی برای رد شدن قوم، وا کنی
زنجیر های زیر گلویـت مزاحم اند
فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی …
تسلیت شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
.
.
آه هر چند غل جامعه بر پیکر داشت
بَر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت
مثل گودال دچار کمی جا شده بود
فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد
.
.
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بالِ من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکـید و رفت
شهادت امام موسی کاظم (ع) بر شما تسلیت باد
.
.
ای شام تیره با مه انور چه می کنی؟
با اختران منظره گستر چه می کنی؟
گستَرده ای تو پرده ای از ابر بر زمین
با آفتاب صبح منور، چه مـی کنی؟…
شهادت امام موسی کاظم (ع) را به شما تسلیت عرض میکنیم
.
.
مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش
آن قدر حال ندارد که نیفتد بدنش
جا به جا گَر نشود سلسه بد می چسبد
آن چنانی که مـحال است دگر وا شدنش
شهادت جانسوز امام موسی کاظم (ع) تسلیت
.
.
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
این مرد نگهبانِ که حیا هیچ ندارد،
بد نیست بگـیرد جلوی آن دهنش را
شهادت غریبانه “امام موسی کاظم (ع)” تسلیت
.
.
فرمانروای عالمین موسی بن جعفر
خورشید شهر کاظین موسی بن جعفر
به درد غـریبی تو هستی معالج
نوای دل من یا باب الحوائج
یا باب الحَوائج یا موسی بن جعفر
شهادت امام موسی کاظم (ع) را تسلیت عرض مینماییم
.
.
تقاص
بگیر اَز دشمن ظالم تقاصم
خدا از دست هارون کن خلاصم
آزار…
مرغِ قفسـی راحتیاش بیشتر از من
چون کس دگر آزار نمیداد تنش را،
شهادت امام موسی کاظم (ع)
.
.
ای حجت داور موسی بن جعفر آه موسی بن جعفر
گل یاس پرپر موسی بن جعفر آه موسی بن جعفر
اَشکـم گره خورد با سوز و آهت،
زندان بغداد شد قتلگاهت
باب الحوائج “موسی بن جعفر”
شهادت امام موسی کاظم (ع) را تسلیت عرض مینماییم
.
.
آهستهِ گـذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذّیّت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد
.
.
می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفـن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده اَز سر خاکت گذر کنند
می خواستند شام غریبان بپا کنند،
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت
.
.
با دیده گریان و با قلب مضطر / ناله دارم در غـم موسی بن جعفر،
با غل و زنجیر از زندان بَغداد / “یوسف فاطمه(س)” گردیده آزاد…
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد