[4] - مأمون عباسی درسال 170هجری قمری متولد شد. مادرش کنیزی ایرانی به نام مراجل بادغیسی است ،درآن زمان باد غیس یکی از شهرهای ایران بوده وامروزجزء افغانستان است،وی پس از تولدمادرش را ازدست داد ، مأمون در کودکی به آموزش علم و ادب پرداخت و در نوجوانی ادبیات عرب و فقه و تاریخ را به حد کمال آموخت.هارون الرشید در سال 174 هجری قمری در حالی که دو پسرش محمد امین و عبدالله مأمون همراهش بودند، عازم مکه شد، گروهی از فقها و قاضیان و فرماندهان لشکر نیز وی را همراهی می کردند، پس از مراسم حج برای آن دوفرمانی نوشت که ابتدا محمد امین وپس از او عبدالله مأمون ولیعهد هستند، و نامه ها را به امضای فرزندان خود و همه رجال کشوری و لشکری رساند و در داخل کعبه آویخت کرد.و در سال 182 هجری قمری برای فرزندش مأمون از مردم بیعت گرفت و او را ولیعهد امین قرار داد، و از همدان تا آخر خراسان را به او واگذار کرد. و اعلام کرد که بعد از امین، مأمون به خلافت بنشیند،بنا بر این پس از درگذشت هارون در سال 193هجری قمری پسرش محمد امین به خلافت رسید. امین پس از مدتی که از خلافتش گذشت با برادرش مأمون که والی مرو بود دچار مشکل شد. تا اینکه سرانجام امین دستور داد ، نامه پدرش هارون را از کعبه پایین آوردند وآن را پاره کرد ،وبرادرش مأمون را از ولایتعهدی خلع کرد و برای پسر خودش موسی بیعت گرفت ، مأ مون نیز به این اقدام واکنش نشان داده وبین آنان درگیری به وجود آمد درنهایت سپاه مأمون پس از محاصره بغداد، امین را اسیر کردند و به قتل رساندند و سر او را به مرو نزد مأمون فرستادند، واین جنگ به نفع مأمون به پایان رسید، بدین وسیله مأمون در سال 198 هجری قمری پس از قتل برادرش ، امین ، زمام امر خلافت عباسی را به دست گرفت، وی جهت جلب نظروهمکاری علویین وفرونشاندن شورش های آنان وکنترل فعالیت های امام رضا( ع) وجداکردن ایشان از مردم، وده ها ایده باطل دیگر جهت تثبیت حکومت خود، درسال200 هجری قمری امام رضا (ع) را از مدینه به مرو احضار کرد. ابتدا بنا به نقلی خلافت را به حضرت پیشنهاد کرد. امام (ع) خلافت را رد کرد. سپس مأمون گفت: اگر خلافت را نمیپذیری ولایتعهدی را باید قبول کنی، امام رضا (ع) شدیداٌ امتناع کرد، سرانجام مأمون امام رضا( ع) را تهدید کرد. حضرت به ناچار و با قرار دادن شرطهایی از جمله عدم دخالت در هیچ یک از عزل و نصبها و مسائل حکومتی این پیشنهاد را پذیرفت،مأمون تمایل روحی و فکری خودرا به تشیع ابراز می داشت و در جلساتی که امام رضا( ع) شرکت میکردند و شیعیان حضور داشتهاند، دم از تشیع میزد، امام رضا (ع) پس از آمدن به مرو توانست با اجرای برنامه ای خردمندانه و رفتاری جالب و نمونه راه هر گونه فرصت طلبی را بر مأمون ببندد. مأمون نیز چنان با یأس و سرافکندگی روبرو شد که به ناچار به کشتن امام ع) روی آورد واین ننگ ابدی را برای خود خرید. وی هنگام اقامت در مرو لباس سیاه که شعار عباسیان بود را درآورد و لباس سبز که شعار علویان بود را پوشید. بنی عباس از این اقدام مأمون خشمگین شدند،مأمون به منظور حفظ حکومت خویش پس از شهادت امام رضا( ع) در سال 204 به بغداد آمد. لباس سبز را دور افکند و مجدداٌ لباس سیاه پوشید.مأمون در سال 218 هجری قمری با سپاه بزرگی برای جنگ به طرف روم لشکرکشی کرد، و بعد از فتح چند حصار جنگی، فاتحانه به طرف شام در حرکت بود، تا وقتی که به ناحیه بدندون درناحیه طرطوس نزدیک دریای روم رسید، سرزمین خرم و زیبا و چشمه های آب نظرش را جلب کرد. مأمون امر کرد سراپرده مخصوص او را روی چشمه ای برپا کردند. اما در همان مکان مأمون مریض شد و تب لرز شدیدی او را فراگرفت. برخی علت مریضی وی را دیدن ماهی بسیار زیبا وکوچک درون همان چشمه ذکرکرده اندکه توجه مأمون را جلب کرد وبرای صید آن جایزه تعیین نمود ، با اینکه آب به شدت سرد بود یکی ا ز سربازان خود را داخل چشمه انداخت وماهی را گرفت وبه مأمون نشان داد همینکه مأمون خواست آنرا بگیرد ماهی خود را تکانی داد وداخل آب پرید ،مقداری آب به سر وصورت مأمون پاشید،از آن قطرات آب لرزه وسرمای عجیبی بروی غالب شد ،طوری که هرچه آتش روشن می کردند ولباس گرم به او می پوشاندند فایده ای نداشت ،سرباز مجدد داخل آب رفت وماهی را صید کرد وطبخ نمود لکن مأمون قادر به خوردن ذره ای از آن نشد،پزشکان به معالجه او پرداختند لکن مؤثر واقع نشد، مأمون دریافت که عمرش به آخر رسیده است، دستور داد اورا در جای بلندی قرار دهند تا یک بار دیگر لشکر عظیم خود را به بیند، اوپس از نگاهی حسرت آمیز به نیروهای تحت امر خود ،در آخرین لحظات زندگی گفت: یا من لا یزول ملکه ارحم من قدزال ملکه ، یعنی ای کسی که پادشاهی او زایل نمی شود رحم کن به کسی که حکومتش به پایان رسیده است ، سرانجام وی پس از بیست سال وپنج ماه وبیست وسه روز حکومت درسال 218 هجری قمری بعد از گفتن جمله فوق جان سپرد. جنازه او را به طرطوس حمل کردند و در منزل خادم هارون الرشید دفن نمودند . قبر او هم اکنون در طرطوس کنار مرز ترکیه و سوریه نزدیک دریا موجود است .
[5] - ام الفضل دختر مأمون بود ،وی در بغداد نامه اى براى امام جواد(ع) نوشت، و آن حضرت را به بغداد احضار کردو دختر خویش ام الفضل را که نه ساله بودبه ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد تا مراقبی دائمی و از درون خانه، بر امام گمارده باشد .مأمون همچنین می خواست با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز داشته، خود را دوستدار و علاقمند به آنان نشان دهدامام جواد نیز بخوبی از دسیسه های مأمون آگاه بود و با علم وآگاهی جهت مصالحی به وصلت با دختر وی رضایت داد .برای پذیرش این وصلت از سوی امام دلایلی ذکر شده است، از جمله : حفظ شیعیان از دسیسه های کینه توز انه مأمون،پس از مرگ وی، معتصم عموی ام الفضل وجعفرپسر مأمون وام الفضل بر قتل آن حضرت هم داستان شدند . یکی از علت های آن، این اندیشه شوم بود که مباداخلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود .
ازاین جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو ،زن دیگرش مادر علی الهادی (ع) فرزند خود را بر تو ترجیح می دهد .وی که بچه دار نمی شد تحت تأثیر حسادت قرار گرفت وآزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید آنگاه این دو نفر سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستادند و ام الفضل ، آنها را به شوهرش خوراند .چیزی نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد ورنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت امام نهم آخر ماه ذیقعده سال ۲۲۰ هجری به سرای جاویدان شتافت . مزار مطهر وی در کاظمین است
تاریخ اماکن عتبات عالیات (68) از کتاب یاحسین کربلا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
فضیلت زیارت امام موسی بن جعفر (ع)
راوی می گوید : امام رضا(ع) به من فرمودند: کسی که قبر پدرم را در بغداد زیارت کند ،همانند کسی است که قبررسول الله وقبر امیر المؤمنین( ع) را زیارت کند ،الا اینکه برای آن دو بزرگوار فضیلت آنها هست. .[1]
درروایت دیگری راوی می گوید از امام رضا(ع) سؤال کردم پاداش کسی که پدرت را زیارت کند چیست ، فرمودند: بهشت بعد فرمودند : پس زیارت کن اورا.[2] . روای می گوید از امام رضا(ع) در مورد زیارت قبر پدر بزرگوارشان ابی الحسن (ع) سؤال کردم ، که آیا ثواب آن معادل ثواب قبر ا مام حسین( ع) است ، فرمودند: بلی[3].
1- حرم امام جواد( ع) امام جواد( ع )
نام مبارکش محمد معروف به تقی وجواد است ، پدر علی بن موسی الرضا (ع) و مادرش سبیکه (خیزران) است او در سال 195 هجری قمری درمدینه منوره متولد شده است،امام جواد (ع) هنگام شهادت پدر درآخر ماه صفر سال 203 هجری قمری حدودا 8 ساله بود ،که تصدی مقام امامت به ایشان انتقال یافت، در سال204 هجری قمری مأمون[4] ، مرو ، را به سوی بغداد ترک کرد و آنجا را پایتخت خود قرار داد وی در همین سال امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد فراخواند . و بین امام جواد( ع) و قاضی القضات بغداد، یحیی بن اکثم با حضور علما و فقها جلسات بحث و مناظره تشکیل می داد ،امام( ع) که در این زمان، نه، سال داشت ، با سربلندی از مناظرات بیرون می آمد. پس از آن زمینه ازدواج امام جواد(ع) با ام الفضل[5] دخترش را فراهم کرد. بنظرمی رسد، هدف مأمون از این ازدواج،کنترل امام( ع) در درون منزل واستفاده از موقعیت اجتماعی وعلمی امام وبه
[1] - قَالَ لِیَ الرِّضَا (ع )مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِی بِبَغْدَادَ کَانَ کَمَنْ زَارَ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ( ص) وَ قَبْرَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع )إِلَّا أَنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع )فَضْلَهُمَا .همان ص 428 ح 2
[2] - قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا( ع )مَا لِمَنْ زَارَ أَبَاکَ قَالَ الْجَنَّةُ فَزُرْهُ .همان ح 3
[3] - عَنِ الرِّضَا (ع )قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ زِیَارَةِ قَبْرِ أَبِی الْحَسَنِ هَلْ هِیَ مِثْلُ زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ( ع )قَالَ نَعَمْ همان ص 427 ح 1
تاریخ اماکن عتبات عالیات (68) از کتاب یاحسین کربلا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
خواجه نصیر الدین طوسی:
خواجه نصیر الدین طوسی ،پدرش محمد حسن معروف به شیخ وجیه الدین از اهالی جهرود (چاه رود) قم بود او یکی از فقهای شیعه و از محدثان معروفبود، وی همراه خانواده برای زیارت امام هشتم (ع) عازم مشهد مقدس میشود و پس از آن ، در هنگام بازگشت به علت بیماری همسرش، در یکی از محلههای شهر طوس مسکن میگزیند.و پس از چندی به درخواست اهالی محل علاوه بر اقامة نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیّه مشغول میگردد. خواجه طوسی در ایام اقامت پدر در آنجا در پانزدهم جمادی الاول سال ۵۹۸ هجری قمری، متولد گردید. و پدرش با تفأل به قرآن کریم او را «محمد» نامید.ایام کودکی و نوجوانی خواجه طوسی در شهر طوس سپری شد. وی در این ایام پس از خواندن و نوشتن، قرائت قرآن، قواعد زبان عربی و فارسی، معانی و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت. پس از آن به توصیه پدر، نزد داییاش ،نورالدین علی بن محمد شیعی، که از دانشمندان نامور در ریاضیات، حکمت و منطق بود، به فراگیری آن علوم پرداخت. پس از چندی به نیشابور پای نهاد و به توصیه دایی پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج الدین قمری که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت. واز محضر عارف معروف آن دیار،عطار نیشابوری ، متوفی ۶۲۷ نیز بهرهمند شد.خواجه پس از تحصیل در نزد دانشمندان نیشابور به ری شتافت او سپس قصد سفر به اصفهان کرد امّا در بین راه، مدتی را در قم ماند وپس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت. واستفاده از محضر علمای بزرگ عراق بدین ترتیب محقق طوسی دوران تحصیل را پشت سر نهاده، پس از سالها دوری از وطن و خانواده، قصد عزیمت به خراسان کرد اسماعیلیه فرقهای از شیعیان بود که به باور پیروانش اسماعیل فرزند امام صادق( ع ) را جانشین آن حضرت میدانستند. این گروه پس از مدتها در سال ۴۸۳ ق. به دست حسن صباح در ایران رونقی دوباره یافتند و پس از چندی، گرایشهای شدید سیاسی پیدا کرده، فعالیتهای خود را گسترش دادند. قلعة الموت در حوالی قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعههای متعدد و استواری داشتند که جایگاه امنی برای مبارزان سیاسی به شمار میرفت و دستیابی بر آنها بسیار سخت بود.خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن، به دعوت ،ناصر الدین عبدالرحیم بن ابی منصور، که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردی فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتی آزادانه و با احترام ویژه در آنجا زندگی کرد. او در مدت اقامت خود کتاب ،طهارة الاعراق، تألیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان فارسی ترجمه کرد و نام آن را ،اخلاق ناصری، نهاد. وی در همین ایّام،رساله معینیه، را در موضوع علم هیئت، به زبان فارسی نگاشت. ناسازگاری اعتقادی خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وی را بر آن داشت تا برای کمک گرفتن، نامهای به خلیفة عباسی در بغداد بنویسد.در این میان حاکم قلعه از ماجرای نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانی گردید. پس از چندی خواجه به قلعة الموت منتقل شد ولی حاکم قلعه که از دانش محقق طوسی اطلاع پیدا کرده بود با او رفتاری مناسب در پیش گرفت. نصیرالدین طوسی حدود ۲۶ سال در قلعههای اسماعیلیه به سر برد امّا در این دوران لحظهای از تلاش علمی باز ننشست و کتابهای متعددی نوشته است.از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسی مغولان را به خطر میانداخت هلاکوخان در سال ۶۵۱ ق. با اعزام لشکری به قهستان آنجا را فتح کرد. حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، جهت جلو گیری از جنگ وخون ریزی ،علاوه بر تسلیم کامل قلعه، از مغولان اطاعت کرد و چندی پس از آن در سال ۶۵۶ ق. تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد.خواجه نصیر، نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژهای یافت. هلاکوخان همچنین در فتح بغداد و کشتن مستعصم، آخرین خلیفة عباسی، از نظرهای خواجه طوسی بهره گرفت.مقام علمی و ارزش فکری نصیرالدین طوسی موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته، نسبت به حفظ و حراست از جان وی کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه خویش دارد خواجه که در آن ایام دارای مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعیت استفاده کرد و خدمات بسیاری به فرهنگ اسلام و کشورهای مسلمان روا داشت. انجام کارهای علمی و فرهنگی و نگارش کتابهای ارزشمند. موجب شد مغولان به اسلام روی آورند و از سال ۶۹۴ ق. اسلام دین رسمی ایران قرار بگیرد. سرانجام اودر هیجدهم ذیقعده سال ۶۷۳ قمری چشم از جهان فروبست و در حرم کاظمین و پایین پای دو امام( ع) مدفون شد. بنا به وصیتش بر روی سنگ مزارش این آیه قرآن را نگاشتند:و کلبهم باسط ذراعیه بالوسیط یعنی، و سگشان ،به حالت پاسبانی، دو دست خویش بر درگاه (غار) گشاده بود.
تاریخ اماکن عتبات عالیات (69) از کتاب یاحسین کربلا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی
تعجب صدای آمریکا از رفتار فرمانده سپاه قدس
روی لینک زیر کلیک کنید تا اعتراف صادقانه دشمنان درباره ی شخصیت حاج قاسم سلیمانی را بشنوید
«محمد و الذین معه اشدا علی الکفار رحماء بینهم»
اگرسپاه نبودکشورهم نبود.
امام خمینی رحمت الله علیه