تاریخ اماکن عتبات عالیات (52) از کتاب یاحسین کربلا نوشته حجت الاسلام علی اسماعیلی کریزی

 
 
 
 

عبدالله بن یقطر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکی از فرستادگان امام حسین( ع) است او حامل نامه آن حضرت برای مردم کوفه بود، وی توسط مأموران امنیتی ابن زیاد دستگیر شد،و مشخص گردید، او عبد الله بن یقطر واز دوستان ومحبین امام حسین( ع) وحامل نامه وپیامی برای برخی از بزرگان کوفه است ، جسمش به اسارت درآمد ،اما روح وروان وی آزاداست، او هرگز حاضر به افشاء اسرار نخواهد شد وی شاگرد مکتب حسین( ع ) است،از مرگ نمی هراسد ،شهادت را برای خودش افتخارمی داند . تقاضا کردند نامه را به آنها تحویل دهد ، گفت آن را پاره کردم ، از اوخواستند نام افرادی که نامه برای آنها نوشته شده بیان کند ،اظهار داشت نه می دانم ، ونه خواهم گفت ،مأمورین هرچه بیشتر تلاش کردند ،نا امیدی آنان بیشتر شد،به هیچ گونه اطلاعاتی دست نیافتند ، دستور اعدامش صادر شد ،در آخرین لحظات از وی خواستند اگر بالای منبر رفته واز حسین وهم فکرانش بدگوئی وانتقاد کند نجات می یابد ،او پذیرفت ،بعد از نماز ظهر بالای منبر رفت ،برخلاف انتظار هیئت حاکمه پس از تعریف از علی (ع) وخاندان او ولعن بر بنی امیه مردم را به یاری امام حسین (ع) دعوت کرد ،مأمورین سخنش را نا تمام گذاشته اورا از منبر به زیر کشیده وبا دست بسته به ابن زیاد تحویل دادند،به دستور وی از بالای قصر دارالاماره پائین انداخته وبه شهادت رساندند ،قبر این بزرگ مرد مجاهد وفدائی امام حسین( ع) که برادر رضاعی وی نیز بود در کو فه است وزیارت گاه ، اهل دل ومحبین اهل بیت ع) است[1] .

قیس بن مسهر

او نیز که از یاران امام حسین (ع ) و حامل نامه آن حضرت بود سر نوشت مشابهی با عبدالله بن یقطر دارد ونحوه دستگر ی وبرخورد مأمورین ومقاومت وی دربرابر آنها و کیفیت شهاد تش یکسان است ،جهت جلوگیری از اطاله کلام از تکرار آن خود داری می شود، قبر آن بزرگوار نیز در کوفه است ومحل زیارت شیعیان اهل بیت (ع) است .

قنبر غلام امیر المؤمنین( ع)

یکی از خادمین مشهور ووفادار حضرت علی (ع) که ملازم وهمراه آن حضرت بوده ومورد تأیید وتمجید آن بزرگوار قرار گرفته است شخصی است به نام قنبر، قبر شریفش در کوفه قرار دارد،ومورد احترام شیعیان حضر ت است

سعید بن جبیر

یکی از فرهیختگان وشاگردان مکتب اهل بیت(ع) فردی به نام سعید بن جبیر است او راد مردی بودکه درخفقان ظلمت اموی همانند ده ها انسان آزاده دیگر، به جرم دین داری وحمایت از اهل بیت(ع) مورد غضب حجاج بن یوسف ثقفی[2] قرار گرفت،ودستور دستگیری وی صادر شد مأمورین به جستجوی وی پرداختند وسرانجام اورا دستگیر کرده به مأمورین حجاج تحویل دادند ،سعید بن جبیر وارد دربار شد،در مقابل حجا ج ایستاد ،ابتدا از نامش سؤال کرد ،گفت سعیدبن جبیرم ، ( سعید یعنی خوش بخت وجبیر یعنی جبران کننده ،کسی که مشکلات را برطرف می کند،شکستگی هارا ترمیم می کند ،یا به عبارتی شکسته بندی ودرمان می کند) حجاج گفت: توشقی بن کسیری( شقی یعنی بد بخت وکسیر یعنی شکسته ) سعید جواب داد : مادرم به نام نهادن من از تو داناتر بود .حجاج گفت : تو ومادرت هردو شقی هستید ،سعید این سخن را چنین پاسخ داد : شقاوت وسعادت را کسی که از غیب اطلاع دارد،(یعنی خدا) می داند.حجاج بانگ بر آورد که : دنیا یت را به آتش سوزان نابود می کنم . سعید گفت : اگر می دانستم این کار در قدرت تو است البته تورا خدای خود قرار می دادم. حجاج گفت ،عقیده ات در باره محمد ص) چیست؟ گفت : آن حضرت پیغمبر رحمت است .حجاج سؤال کرد در باره ابوبکر وعمر چه نظری داری ؟اهل بهشتند یا جهنم.جواب داد،اگرداخل بهشت یاجهنم شده بودم اهل هریک از این دو محل را می شناختم.حجاج گفت اعتقاد تو در باره خلفا چیست؟ گفت من وکیل ومدافع آن ها نیستم ،سؤال کرد : کدامیک از خلفارا بیشتر دوست داری ؟ سعید گفت : هرکدام را خداوند بیشتردوست داشته باشدواز اوراضی تر باشد ،گفت کدام یک از آن ها بیشتر مورد رضای خدا بودند. سعید گفت : پر وردگارم به وضع آن ها آگاه است وظاهر وباطن ایشان را می داند وهم از قلب آن ها با خبراست ،حجاج خشمگین شد ،گفت کاملا معلوم است نمی خواهی جواب مرا بدهی وگفته ام را تصدیق نمائی .سعید جواب داد مایل نیستم تراتکذیب کنم،(یعنی تورا تصدیق نمی کنم ) وبنا به نقل دیگری،حجاج در این موقع پرسید راجع به خود من عقیده ات چیست؟ جواب داد تومرد ی عادل وقاسطی.کسانی که حضور داشتند باخود گفتند،پس سعید نسبت به حجاج خوش بین است ؟ (خیال کردند ،منظور سعید، از لفظ عادل وقاسط ،عدالت وانصاف است )حجاج که، متوجه بود،گفت شمامنظور اورا نمی فهمید با این سخن اشاره می کند به ظلم وشرک من ،می خواهد مرامشمول آیه ( واماالقاسطون فکانوا لجهنم حطبا) وآیه (ثم الذین کفروا بربهم یعدلون ) قرار دهد ( یعنی ضد قسط وعدول کننده از خداوند)باز روی به سعید کرده گفت : تو چرانمی خندی؟ سعید جواب داد : چگونه بخندد مخلوقی که از خاک وگل بوجود آمده وممکن است آتش اورا نابود کند،حجاج اعتراض کرد ،که پس چراما می خندیم ، جواب داد : دل های همه یکسان نیست ،در این هنگام حجاج دستور داد مقداری یاقوت و لؤلؤ وزبرجد بیاورندودر پیش سعید بگذارند،سعید پس از دیدن جواهرات گفت : اگر باجمع آوری این ثروت بخواهی خودرا از گرفتاری روز قیامت که طاقت فرسا است بخر ی ونجات دهی خوب است در صورتی که این معامله صورت بگیرد ،ولی یک فشار از ناراحتی های قیامت که به انسان روی آورد چنان دشوار وسخت است ،که مادر شیر ده را از یاد بچه شیر خوار خود می اندازد،پس در گرد آوردن این مال ثمری نیست ،مگر آنچه پاک وخالص باشد .حجاج امر کرد وسائل عیش وطرب بیاورند،چشم سعید به آن آلات که افتاد منقلب شد ه به گریه افتاد.حجاج پرسید چه نوع کشته شدن را انتخاب می کنی؟ تاهمانطور ترا بکشم ، گفت به هر طور یکه تومایلی کشته شوی زیراسوگند به خدا ،هرنوع مرا به قتل برسانی، به همان طریق در قیامت ترا خواهم کشت وخدای در آن روز کیفرت می کند،گفت مایلی تورا عفو نمایم،جواب داد اگرعفو باشد فقط از جانب خدا است ،ولی از مثل تو عفو نمی خواهم .حجاج بسیار درخشم شده فریاد بر داشت تورا پاره پاره می کنم ،وبندهایت را از هم جدا خواهم کرد،سعید گفت با این کار ،تو دنیایم را ازمن گرفته ای ولی من حیات ابدی وزندگی جاویدت را دگرگون خواهم کرد،امر کرد اورا برای کشتن ببرند،درآن حال سعید شروع کرد به خندیدن،پرسیدچرامی خندی ،گفت از این جرأت وگستاخی تونسبت به پروردگارم که با این حال خدا در باره ات حلم می ورزد،دستور داد بساط را پهن کنند،سعید روی به قبله کرده این آیه را خواند:وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا مسلماوما انا من المشرکین. گفت رویش را از طرف قبله برگردانید، باز سعید این آیه را خواند : فاینما تولو ا فثم وجه الله .هرکجا روی آورید به طرف خداست .حجاج بیشتر در خشم شد گفت بر روی زمین بخوابانیدش همنکه صورتش را بر خاک گذاشتند این آیه را تلاوت کرد:منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تاره اخری .یعنی از خاک شمار ا به وجود آورده ایم ودر خاک باز گشتتان می دهیم واز همین خاک برای مرتبه دوم شمارا بر می انگیزانیم حجاج گفت :زود تر سرش را جداکنید، درآن حال سعید شروع به کلمات شهادت نمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له وان محمدا عبده ورسوله.ودر آخر گفت : اللهم لاتسلطه علی احد بعدی.خدایا حجاج را پس از من بردیگری تسلط مده ،دژخیم کار خود را تمام کرد وسر اورا از بدن جدا نمود،پس از جداشدن سر ،کلمات لااله الا الله محمد رسول الله از او شنیده شد،بعد از کشتن سعیدحجاج به موجب نفرین او بیش از چند روزی زندگی نکردودر حال مرضش پیوسته بی هوش می شد ،تا به هوش می آمد می شنیدند که می گفت : مرا با سعید بن جبیر چه کار،باز بی هوش می گردید. برخی سعید را از جمله حواریین وعلاقمندان بیسار محکم واستوار زین العابدین( ع) شمرده اندودر روایتی نیز وارد شده که به واسطه همین علاقه حجاج اورا از بین برد[3]

 

[1] - یزدی ،محمد، حسین بن علی را بهتر بشناسیم ص 129

[2] - حجاج بن یوسف ثقفی در سال 41 هجری قمری در طائف به دنیا آمد دوران کودکی خود را تحت آموزش‌های پدرش گذرانید و به ویژه در فراگیری قرائت قرآن کریم کوشش بلیغ کرد. حجّاج تا اندکی پیش از 30 سالگی را در طائف به کار چوپانی، دبّاغی و چاه‌کنی و سنگ‌کشی و کشاورزی می‌پرداخت چون عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، شغل‌های کوچکی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبی بر‌آمد. . حجّاج در سال 72 ه‍.ق برای سر کوبی قیام ابن زبیر که حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، عازم مکه شد و بیدرنگ خانه کعبه را به محاصره گرفت، و برای نخستین بار در تاریخ اسلام آنرا به منجنیق بست تا برای سپاهیان او راه دخولی بدان باز شود. چند روز تمام دیوار کعبه با منجنیق کوبیده شد تا سرانجام حصار شکست و سپاهیان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبیر را در جائی که بست نشسته بود، سر بریدند. و تمامی خدام مسجدالحرام را کشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره کردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.سپس دامنه کشتارها را به داخل شهر کشاندند و درهای خانه قریشیان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قریش کشیدند و بدانان تجاوز کردند و هرچه را که آنان داشتند به غارت گرفتند. و چون کار مکه به پایان رسید به مدینه تاختند و همه غارتگریها و آتش افروزیها و کشتارها را در آنجا تکرار کردند. خاموش کرد و این برای عبدالملک مروان خدمتی بزرگ به شمار می آمد. عبدالملک،به پاداش این خدمتگزاری، حکومت مکه و مدینه و طائف را به حجاج داد سپس کل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به وی داد (73ق). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود که عبدالملک وی را از امارت حجاز برداشت و به حکومت عراق، گماشت عراق از دیرباز مرکز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آن‌جا را جز قساوت و بی‌رحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمی‌کرد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد کوفه وارد شد و درخطبه‌ای مردم کوفه و عراق را تهدید و تحقیر کردوگفت :کوفیان! سرهایی می‌بینم چون میوۀ رسیده که چیدن آن‌ها فرا رسیده و این کار به دست من می¬باشد، گویی خون‌ها را می‌بینم که میان عمامه‌ها و ریش‌ها روان است. هان ای مردم!نه به کودکانتان رحم می‌کنم و نه به پیرانتان!بیگناهانتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد وکافی است به کسی ظنین شوم. تحویل جلادانش خواهم داد(آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه)، همهٔ اینها از اختیارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عین شرع است. حجّاج 20 سال والی عراق بود سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی است او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن می‌کشت. در لیست افراد فراوانی که در حکومت حجاج، بیگناه کشته شدند، نام انسان‌های والا و ارجمندی همچون قنبر، خدمتکار علی (ع )، کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر به چشم می‌خورد. حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد:در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد می‌گوید.حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندان‌های مختلطش 50 هزار مرد و 30 هزار زن بودند که 16 هزار نفر آنان برهنه بودند زندان‌های حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن می‌خورد رنگ چهره‌اش سیاه می‌شد. جنایت‌های بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، آنچنان عزیز و مقرب بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت: شما را سفارش می‌کنم به تقوای خدا و احترام به حجاج ،عمر بن عبدالعزیز می‌گوید: اگر هر گروهی بخواهد نماینده‌ای را به عنوان خبیثت‌ترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقه‌ی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دل‌درد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام مبتلا شد، که هر چه آتش در اطرافش برمی‌افروختند باز گرم نمی‌شد سرانجام به هلاکت رسید. او را در،واسط، (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند.

 

[3] -خسروی، موسی ،پند تاریخ ،ج 4 ص 191 به نقل از روضات الجنات ص 310ومجالس المؤمنین ص 302 آورده است

 


 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.